تجربه ملت شدن

وابستگی به «ملّت» ضامن نهایی آزادی فرد است

تجربه ملت شدن

وابستگی به «ملّت» ضامن نهایی آزادی فرد است

هویت طلب و فعال مدنی ؟ !


سیاوش دادگر 

 

«تنها فاشیست ها توسل به خشونت را توصیه میکنند.

برای رسیدن به دموکراسی با عرق ریخت نه خون!

بی عدالتی را نمی توان با بی عدالتی بزرگ تری

فیصله داد. هویت شما (اهالی جزیره کرس) با

مخالفت با هویت دیگران مشحص نمی شود.»

 جان هوم،برنده جایزه صلح نوبل

 

چندی است که اصطلاحاتی چون هویت طلب و فعال مدنی در جامعه سیاسی ایران در حال رواج است. بسیار شنیده و خواند ایم که برای افرادی خاص با گرایش های خاص تر از عبارت فعال مدنی و... استفاد می شود.در یکی دو سال گذشته برخی رسانه های فارسی زبان مانند رادیو فردا و صدای امریکا نیز از این واژگان استفاد کرده اند بدون اینکه به محتوای آن توجه داشته باشند. اگر بدون تعارف بخواهیم مسئله را ارزیابی کنیم باید گفت عباراتی چون فعال مدنی یا هویت طلب تبدیل شده اند بنام های مستعار تجزیه طلبی و ایران ستیزی. تا کنون رسانه های خبری از این اسامی برای فعالان سیاسی و یا روزنامه نگاران دستگیر شده و یا سایر زندانیان سیاسی استفاده نکرده اند. همه کسانی که فعال مدنی نامیده می شوند دارای گرایش های قومی به ویژه پان ترکی هستند.

حال به بینیم که آیا می توان این عده را فعال مدنی دانست؟ یا خیر! فعال مدنی آن گون که از نامش پیداست فردی است که دارای یکسری دغدغه فرهنگی (میراث فرهنگی و...) یا ساختاری (حقوق زنان) یا تاریخی است و سعی می کند با فعالیت های سازنده اجتماعی به سهم خود نقشی در تصحیح آن چه فکر می کند باید تغییر یابد ایفاء کند. همان گونه که می بینید دایره مصادیق این مفهوم بسیار گسترده است و در عین حال می تواند شامل کسانی هم شود که در جهت احقاق حقوق اقلیت ها در جامعه ای تلاش می کنند. ولی مصداق این عبارت هر چه باشد باید رنگی از فرِهنگ و مدنیت و حقوق شهروندی را دارا باشد. حقوق شهروندی (حقوق قومی یا زنان یا محیط زیست) با اسلحه یا خشونت بدست نمی آید. رسیدن به اهدافی که یک فعال مدنی می توان درگیر آن باشد از طریق "حوصله و اقناع" حاصل می شود نه انکار تاریخ،فرهنگ و موجودیت دیگران یا طرف مقابل. این رویکرد که مطالبات مدنی را می توان از طریق نفی دیگری به دست آورد نشان از عدم بلوغ سیاسی و فکری است.

 در واقع مدعیان حقوق مدنی و کسانی که نام فعال مدنی برخود گذاشته اند فاقد ویژگی های لازم برای این نوع فعالیت و دقیقا واجد خصوصیات منافی با آن هستند. گروه ها و افراد مدعی آذربایجان (ولی در عمل دشمن آذربایجان) دارای درجه بالایی از خشونت نهادینه شده ، و آماده هرگونه اتهام زنی و حمله به طرف مقابل و احتمالا برخورد فیزیکی و سایر کنش ای غیر عقلایی هستند. این عده که برای کسب مشروعیت حضور در رسانه ها خود را فعال مدنی می دانند در عمل الزامات این عنوان را رعایت نمی کنند. برای نمونه آنان در مراسمات خود از نمادهای حامل خشونت مانند علامت گرگ خاکستری و هر نوع عکسی که نشانگر گرگی درنده باشد استفاده می کنند. صرف این نماد و دلبستگی یا اعتقاد بآن ناخودآگاه باعث می شود تا همان باصطلاح فعال مدنی هر لحظه آماده فحاشی ، ناسزای گویی و شاید حملات فیزیکی به طرف مقابل باشد. 

این گونه رفتارها هیچ نسبتی با فرهنگ شهر نشینی و مدنیت ندارد. کسی در هیچ کجای جهان نتوانسته است با توسل به حرکت های فاشیستی امتیازاتی حقوقی یا مدنی به دست آورد بلکه روش گفتگو و اقناع همواره یکی از ابزارهای مهم انسان متمدن امروزی جهت رسیدن به اهداف اجتماعی و فرهنگی به شمار می آید. گاندی و ماندلا برای مقابله با آپارتاید و استعمار متوسل به نژادپرستی و برنامه های توسعه طلبانه نشدند. بلکه روش های واقعا مدنی و صلح آمیز را آزمودند. گروه های تجزیه طلب ادعای مبارزه با آنچه که آن را راسیسم و شونیسم نام می برند، را دارند و جدای از اینکه هرگز موفق نشده اند به معنای دقیق کلمه نژادپرست و شونیست بودن طرف مقابل را اثبات نمایند، خود در این مسیر مبتلا به نژادپرستی،شونیسم،دیگر ستیزی و... شدند که به راحتی در لابلای کلام ها و نوشته هایشان مشهود است.

 مفروضه هایی مانند نژادپرستی،تبعیض و تحقیر ... که ابتدا به دشمن فرضی و فاقدی بُعد بیرونی بنام شونیسم نسبت داده می شد اندک اندک بعلت عدم بلوغ سیاسی،فقر نظری، خلا حضور نخبگان فکری در میان این عده و در نتیجه ناتوانی از فهم و تحلیل درست وقایع به کلید واژه های گفتمان تجزیه طلبی تبدیل شد. بزرگ نمایی وقایع یا افراد نیز هرگز در بلند مدت نتیجه بخش نبوده است.چهره سازی و قهرمان سازی نیز عملا نتوانست به خلاهای موجود این طیف کمکی کند. برای نمونه استفاده از عنوان روزنامه نگار برای تجزیه طلبانی که بعضا در نشریه دیواری یا دانشجویی مطالبی می نوشتند و بزرگ نمایی های زائد و نا بجا تاثیری در وضعیت و ضعف فکری نداشت و حتی نتوانست کارکرد تبلیغاتی درستی داشته باشد.

گزینش واژه فعال مدنی برای تجزیه طلبان نیز  تا حدودی از تبار اصطلاح هایی بود که هم درصدد است نوعی مشروعیت اجتماعی برای این جماعت فراهم کند و هم هنجار شکنان ضد اجتماعی را به درجه فعالان اجتماعی و کسانی که درصدد احقاق حقوق شهروندی هستند بالا ببرد. اما در عمل دیدیم که این عبارت تبدیل شد به اسم رمز عناصر و پیاده نظامان تجزیه طلب! به همین نسبت عبارت جامعه شناسانه هویت طلبی نیز با قلب معنایی در خدمت همان اهداف قرار گرفت.

عبارات مبهم و کلی فعال مدنی و هویت طلب هرگز نمایاننده ی ماهیت واقعی منتسبان به آن عبارت نمی تواند باشد. تجزیه طلبانی که خود را هویت طلب می نامند برای فرار از بازخواست اجتماعی و اعتراضات افراد جامعه سعی می کنند ماهیت سیاسی خود را از طریق قلب نام پنهان دارند. این امر نشان از آن دارد که هنوز حسن و قبح بسیاری از مسائل در جامعه ایرانی به ویژه آذربایجان از میان نرفته است. هنوز وطن پرستی ارزشی والا و خیانت به کشور قبحی کبیر بشمار می رود. از این رو فرقه های مختلف پان ترکیست از جمله گروه های مطرود و ضد اجتماعی ای محسوب می شوند که ارزش ها و هنجارهای جامعه را زیر پا می گذارند، در نتیجه برای حضور در جامعه و عرصه عمومی نیاز به اسامی و عناوین  مستعاری دارند تا مورد بازخواست یا سرزنش قرار نگیرند همانطور که برای توجیه گرایش افراطی به سمت کشورها و حوزه های فرهنگی دیگر(باکو یا ترکیه) که از دید عموم خودباختگی تلقی می شود نیاز به تحریف و باز نویسی تاریخ و مطرح کردن یکسری برساخته ها و مفروضات بدون پشتوانه ذهنی داشته و دارند. زمان آن رسیده است که جامعه ایرانی شدت عمل بیشتری در برابر این افراد نشان دهند و از طریق «واکنش های مدنی» آنان را متوجه نادرستی مسیری که در حال پیومدن آن هستند بنمایند. فعال مدنی و هویت طلب عبارت های فی نفسه ارزشمندی هستند و تجزیه طلبان از طریق انتساب این صفات گویی ماسکی بر چهره زده اند.

ناکارآمدی مرزهای ساختگی

نا آرامی های قومی قرقیزستان؛


 

دکتر حمید احمدی (عضو هیئت علمی دانشگاه تهران)

نا آرامی های قومی اخیر در قرقیزستان و تلفات گسترده انسانی آن هم برای ازبک ها و هم قرقیزها در این کشور از چند بعد قابل بررسی است. این کشمکش ها که از حمله قرقیزها به اقلیت ازبک ساکن این کشور آغاز شد و سپس ضد حمله ازبک ها برای دفاع از جان و مال خود را بدنبال داشت، تاکنون صدها کشته و زخمی بجای گذاشته و با درخواست رئیس جمهور قرقیزستان از روسیه برای مداخله نظامی جهت آرام سازی کشمکش های قومی، بعد مهم بین المللی نیز پیدا کرده است. قرقیزستان نیز همانند بسیاری از کشورهای آسیای میانه دارای ترکیب جمعیت چند قومی است که در آن شاخه های گوناگون نژاد ترکی (قرقیز، قزاق، ازبک) و غیر ترکی ( روس و تاجیک ) در کنار یکدیگر زندگی می کنند. مادام که سایه حکومت اتحاد جماهیر شوروی بر سر این کشورها برقرار بود، اقتدار سیاسی و نظامی از یکسو و تبلیغات ایدئولوژیک بر محور یکسانی اقوام و قبایل بر محور اتحاد طبقات کارگری از سوی دیگر، مانع بروز    کشمکش های قومی می شد.

نخستین بعد بررسی رویدادهای غم انگیز قرقیزستان از همین لحاظ، یعنی نقش سیاست های اتحاد جماهیر شوروی پیشین قابل طرح می باشد. اصولاً باید به این نکته مهم اشاره کرد که اتحاد جماهیر شوروی میراث بر روسیه تزاری و سیاست های نظامی گری آن در قرن نوزدهم بود که با فتوحات خود در آسیای میانه در نیمه دوم این قرن (1860 تا 1881) سراسر سرزمینهای این بخش از جهان را به تصرف خود در آورد و با در پیش گرفتن سیاست یکسان سازی و روسی سازی در جهت ادغام این گروهها در سرزمین اصلی روسیه تلاش کرد. با این همه این سیاست های روسی کردن از یکسو و اسلام زدایی و ایران زدایی از سوی دیگر مؤثر واقع نشد. نفوذ اسلام و فرهنگ و تمدن ایران در سراسر آسیای میانه، بویژه در بخش های جنوبی آن و نیز در قفقاز مسلمان مانع اصلی روسی سازی بود. به همین دلیل بود که روسیه تزاری با در پیش گرفتن سیاست اسلام زدایی از یکسو و ایران زدایی ( از راه تشویق مسایل قومی و ترویج زبانهای محلی گوناگون در برابر نفوذ زبان فارسی که زبان ادب و آموزش این مناطق بود) در جهت روسی کردن آسیای میانه و قفقاز تلاش کرد با این همه سقوط روسیه تزاری و شورش سرتاسری مردمان این مناطق در سالهای 1918 تا 1920 (قیام باسماچی) نشان داد که هویت روسی نتوانسته است، هویت دینی وقومی آنها را از میان بردارد.

اتحاد جماهیر شوروی در سالهای اولیه پس از انقلاب اکثراً در جهت سرکوب این شورشها در آسیای میانه و قفقاز تلاش کرد، ولی با وجود پایان شورش های محلی این کشور همچنان از وجود تمایلات سیاسی ضد روسی محلی بویژه ایران گرایی و ترک گرایی نگران بود به همین خاطر علاوه بر تبلیغات ایدئولوژیک گسترده مبنی بر برابری طبقات کارگری و رها کردن آنها از ستم خانات و فئودالیسم، اقدام دیگری را نیز در جهت درگیر کردن مردمان منطقه به مسایل داخلی و فراموش کردن احساسات ضد روسی آغاز کرد. این اقدام، کشیدن مرزهای محلی میان جمهوری های تازه تأسیس و ساختگی شوروی و درگیر کردن گروهای قومی با یکدیگر بود.

کشیدن مرزها که بیشتر ابتکار ژوزف استالین دومین رهبر اتحاد جماهیر شوروی بود باعث شد تا تضادها و کشمکش های قومی میان مردمان آسیای میانه گسترش یابد. این مرزها به گونه ای کشیده شد که خطوط قومی را درهم نوردد و هر یک از واحدهای سیاسی جدید را با ترکیب قومیت های گوناگون شکل بدهد. بدین ترتیب بود که برای نمونه بخش های مهم سرزمینهای فارسی زبان سمرقند و بخارا را که اصولاً  می بایست بخش اصلی کشور فارسی زبان تاجیکستان باشند، در درون ازبکستان ادغام کرد، و بخشی از مناطق ازبک نشین را نیز در تاجیکستان و بخشهای دیگری را نیز در قرقیزستان جای داد.

 دره ی فرقانه که اصولاً مرکز زندگی فارسی زبان آسیای میانه بود از راه جابجایی جمعیتی و تقسیم آن میان کشورهای تاجیکستان، قرقیزستان و ازبکستان به کانون کشمکش های قومی میان این گروهها و دولتهای مرکزی و یا میان خود اقوام آن تبدیل شد.

علاوه بر این سیاست سنجیده قومی در اتحاد جماهیر شوروی، نخبگان سیاسی کشورهای مذکور در سالهای پس از استقلال نیز در جهت کاهش و از میان برداشتن این کشمکشها تلاش نکرده اند. مذاکرات گسترده میان این کشورها جهت جابجایی سرزمین ها و داد و ستدهای سرزمینی برای یکدست تر کردن قومی کشورها، جای خود را به سیاست های یکسان سازی دولت های مرکزی و نخبگان سیاسی اقتدار طلب آنها داد و فقدان پیشینه سیاسی این واحد های سیاسی، که در قرنهای گذشته بصورت خانات محلی سازماندهی شده بودند به ناچار نبود هویت و همبستگی ملی میان آنها را نیز به ارمغان آورد. این مشکل زمانی تشدید شد که رهبران این کشورها در صدد اعمال سیاست های قوم گرایانه به نفع گروه اکثریت برآمدند. برای نمونه سیاست های ازبک زدایی در قرقیزستان و یا سیاست های «تاجیک – ایران» زدایی در ازبکستان از این دست سیاست ها بوده است. دولت ازبکستان کاربرد زبان، مدارس و رسانه های فارسی زبان در مراکز عمده تاریخی و تمدنی فارسی زبان آسیای میانه یعنی سمرقند و بخارا را بطور کلی ممنوع کرده و در صدد ازبک سازی بیش از پنج میلیون جمعیت تاجیک ازبکستان برآمده است. این سیاست قوم گرایانه و یکسان سازی از یکسو، و بهره گیری نخبگان سیاسی این کشورها از گروه های قومی از سوی دیگر باعث افزایش کشمکش های قومی، هم میان گروههای قومی و دولت مرکزی و هم میان گروههای قومی با یکدیگر شده است. در قرقیزستان که در دهه گذشته دارای مشکلات گسترده اقتصادی و سیاسی ناشی از اقتدار گرایی بوده است،‌ نخبگان سیاسی رقیب در سالهای اخیر برای بهره گیری از حمایت گروههای قومی به نفع خود تلاش کرده اند. کودتای سال گذشته ازبک و قرقیز را در دو سوی جریانها و گرایشات نخبگان سیاسی رقیب قرار داد. همین بهره برداری ابزاری نخبگان سیاسی در این کشور یکی از عوامل عمده ناآرامی ها و شورشهای روزهای اخیر در قرقیزستان بوده است.

لبه سوم مسأله به ناکامی سیاست های کشورهای منطقه، بویژه ترکیه، مربوط می شود که از سالهای پس از فروپاشی شوروی در صدد بوده است با به عهده گرفتن نقش برادر بزرگتر، تمامی گروههای قومی ترک تبار آسیای میانه و قفقاز ( ازبک ها، قرقیزها، قزاق ها و اهالی جمهوری آذربایجان را علی رغم پیشینه و تبار ایرانی آنها ) در چهار چوب ایدئولوژی پان ترکیسم با یکدیگر متحد سازد. تلاشهای نخستین ترکیه برای سازماندهی نهادهای پان ترکی، نظیر «کنگره برادری و دوستی مردمان ترک تبار» و برپایی نشست های سالانه این کنگره، ثمره چندانی برای این کشور نداده است. از همان آغاز، نخبگان سیاسی کشورهای مذکور نسبت به سیاست های دولت ترکیه حساسیت نشان داده و بجای پذیرش آرمانهای برتر و همه جانبه پان ترکی، به تقویت هویت های محلی و قومی در چهار چوب دولت های مستقل خود برآمده اند. بدین ترتیب ایدئولوژی پان ازبکی، پان ترکمنی، پان قزاقی و پان قرقیزی جای پان ترکیسم را گرفت. از سوی دیگر این کشورها بجای روی آوردن به ترکیه به عنوان مجرای ارتباط با جهان غرب، خود بطور جدگانه با کشورهای بزرگ همانند آمریکا و یا کشورهای خاورمیانه ای نظیر اسرائیل رابطه برقرار کردند. استقرار پایگاههای نظامی آمریکا در ازبکستان و قرقیزستان و روابط گسترده آمریکا و اسرائیل با این کشورها و نیز جمهوری آذربایجان نشانه همین ناکارآمدی سیاست های پان ترکی دولت ترکیه بوده است. بدون شک کشمکشهای خونین میان ازبک ها و قرقیزها که تا کنون تلفات جانی و مالی فراوان به بار آورده است؛ آرمان برادری و همکاری و همیاری میان اقوام ترک تبار را با ناکامی مواجه ساخته است. گرچه مداخله احتمالی روسیه برای پایان دادن به ناآرامی ها ممکن است بطور موقت و کوتاه سودمند باشد، اما بی گمان در دراز مدت کارآیی نخواهد داشت. کشورهای منطقه بجای در پیش گرفتن سیاست های یکسان سازی قومی، آنهم برای واحدهای سیاسی بدون پیشینه تاریخی و تمدنی همراه با دولت های مستقل بهتر است درهای مذاکره با یکدیگر را برای کاهش این کشمکش ها در بگشایند. شاید یکی از این راهها، گفتگو و فراهم ساختن زمینه برای مبادلات سرزمینی و سازماندهی دوباره مرزها در امتداد سامانه های قومی باشد. این مسأله بحث دیگری را می طلبد که اهمیت آن برای آینده آسیای میانه و قفقاز بسیار زیاد است.

 

 

سندی دیگر بر همسانی تباری اقوام ایرانی



به سال 1380 خورشیدی، دکتر «علی محمد احدی» ،یک مجموعه از آزمایش های ویژه ژنتیکی را پیرامون مردمان کنونی لر، آذری، کرد و فارس انجام داد. در این پژوهش که برای نخستین بار صورت می گرفت، نمونه های یاد شده ، با چندین آنزیم برش دهنده مورد بررسی قرار گرفتند و در نهایت نتایج برآمده از آنالیز بخشی از ژنوم میتوکندریایی آنها (ژنومی که به علت عدم تغییر در اثر آمیزش با بیگانگان در طول تاریخ، برای مطالعات تبارشناسی جمعیت های کنونی، بسیار معتبر می باشد) میزان نزدیکی و خویشاوندی بالایی را میان لرها، پارسیان، آذری ها و کردها نشان داد:
آنزیم ها و میزان تشابه تیره های ایرانی به درصد:


Hae III : پارس/کرد (88) پارس/لر (90)، پارس/آذری (86)، کرد/لر (77)، کرد/آذری (95)،لر/آذری (75)


Msp I : پارس/کرد (87)، پارس/لر (90)، پارس/آذری (85)، کرد/لر (75)، کرد/آذری (92)،لر/آذری (80)


Taq I:پارس/کرد (85)، پارس/لر (87)، پارس/آذری (89)، کرد/لر (88)، کرد/آذری (87)،لر/آذری (75)


Hinf I : پارس/کرد (85)، پارس/لر (92)، پارس/آذری (77)، کرد/لر (78)، کرد/آذری (90)،لر/آذری (77)


EcoR I : پارس/کرد (74)، پارس/لر (89)، پارس/آذری (84)، کرد/لر (80)، کرد/آذری (86)،لر/آذری (78)

نزدیکی کلی تیره ها به در صد:

 پارس/کرد (83.8)، پارس/لر (89.6)، پارس/آذری (83.4)، کرد/لر (79.6)، کرد/آذری (90)،لر/آذری (77)

نتایج بالا به روشنی چنین گزارش می دهند که هر چهار تیره بزرگ کنونی ایران ، از خویشاوندی بسیار بالایی نسبت به یکدیگر برخوردارند و به عبارت دیگر از یک منشا و نژاد می باشند.

از سوی دیگر، نزدیک تر بودن کردها و آذری ها به یکدیگر و نیز قرابت بیشتر پارسیان و لرها به همدیگر، نشان می دهد که وارثان ماد، آذری ها و کردها می باشند. از دیگر سو، پارسیان حد میان آذری ها و کردها با جمعیت لر را ارائه داده اند. مسئله ای که می تواند این انگاره را پیش آورد که با توجه به ملاحظات تاریخی پیرامون نزدیکی سرزمین های پارس و ایلام و نیز ، حضور لرها در سرزمین های پیشین تمدن ایلام، مردمان لر می توانند وارثان و یادگاران شهری گری ایلام در نظر گرفته شوند. آنچه که در پس آزمایش های نگارنده پیرامون نمونه های ایلامی و مشاهده هاپلوگروه شاخص آریایی ها در آن ها، به منطق نزدیک میگ ردد.

 منبع: میزان تشابه نوکلئوتیدی میان تیره های ایرانی ،احدی، بررسی مولکولی تنوع زیستی در قومیت های مختلف ایرانی. پایان نامه کارشناسی ارشد، دانشگاه تربیت مدرس، تهران. (1380)

ریشه های سالونیک سران کمیته اتحاد و ترقی


انور پاشا، طلعت پاشا، تکین آلپ، مصطفی کمال آتاترک

 

سالونیک و اهمیت آن:

شهر سالونیک در 520 کیلومتری اسلامبول قرار داشت و یکی از مراکز مهم تجاری یونان بود.عثمانی ها در زمان سلطان مراد دوم در سال 1431 آن را اشغال کردند. این شهر که بعد از اسلامبول بزرگ ترین مرکز تجاری عثمانی به شمار می رفت، پس از فروپاشی عثمانی سالونیک دوباره به یونان ملحق شد.

 

دونمه ها چه کسانی بودند:

اصطلاح دونمه در عثمانی به کسانی گفته می شد که سابقا یهودی بوده و سپس به دین اسلام مشرف شده اند. اگر چه سندی در دست نیست که نشان دهد آیا این گزینش دین اختیاری بود یا زیر فشار ولی عملکرد دونمه ها نشان می داد که آنان برای حفظ ظاهر به اسلام گرویده بودند نه بر اساس خلوص ایمان. این عده از قرن هیجدهم در جامعه عثمانی ظاهر شدند و از سوی مسلمانان به دونمه یعنی گروندگان به اسلام یا مرتدان از دین یهود مشهور گشتند.

یهودیان نیز آنها را مینیم می نامیدند. دونمه ها علی ظاهر نسبت به رعایت ظواهر اسلام وسواس نشان می دادند به ویژه مناسکی که در ملا عام انجام می شد مانند قربانی کردن یا روز گرفتن را فراموش نمی کردند اما در باطن هیچ گاه حقیقتا اعتقادی به اسلام نداشتند حتی با مسلمان ازدواج هم نمی کردند.

تا پیش از جنگ جهانی دوم حدود ده تا پانزده هزار دونمه در عثمانی وجود داشت که به گزارش دایره المعارف یهود در سالونیک ساکن بودند. در عثمانی هر دونمه دارای یک اسم رسمی و یک اسم عبری بود که در داخل جامعه دونمه با آن شناخته می شد. کمابیش همه مورخان امروز معتقدند که فلسفه حرکت دونمه ها در عثمانی چیزی جز یک برنامه گام به گام جهت نفوذ در ساختار قدرت عثمانی و تلاشی از درون آن نبوده است.

سلطان عبدالحمید به علت این که درخواست های یهودیان مبنی بر فروش و یا واگذاری اورشلیم را رد کرده بود از نیات پنهانی محافل صهیونیست اطلاع داشت. وی در پیامی به هرتصل گفته بود که هرگز حاضر به واگذاری اورشلیم نخواهد شد. از این رو نسبت به دونمه ها نیز چندان خوش بین نبود. مورخان معتقدند که عبدالحمید مایل بود همه دونمه ها در سالونیک متمرکز شوند تا از مرکز خلافت دور باشند و چنین نیز شد. البته دونمه ها از چنین تصمیمی خوشنود نبودند از این رو بیشتر از گذشته علیه حکومت عبدالحمید وارد عمل شدند.

 

●دونمه ها و کمیته اتحاد و ترقی:

دونمه ها در انقلاب 1908 و قدرت گیری کمیته اتحاد و ترقی نقش فعالی داشتند. چند تن از رهبران این کمیته دارای ریشه های یهودی بوده و از خانواده های دونمه برخاسته بودند. "انور پاشا" رهبر اصلی انقلاب 1908 که فرماندهی لشکر کشی به باب عالی و حمله به آن را بر عهده داشت از همین گروه بود.

 "طلعت پاشا" از دیگر رهبران پان ترکیست! بود که ریشه یهودی داشت. وی از اهالی سالونیک و یهودی تبار و فراماسون و عضو محفل ویریتاس در سالونیک بود. طلعت پاشا که حدود یکسال(17-1918) صدراعظم عثمانی بود در سال 1909 به عنوان نخستین استاد اعظم شورای عالی تشکیلات فراماسونری اسلامبول برگزیده شد. وی در عین حال بی رحم ترین پان ترکیست عثمانی نیز به شمار می رفت چرا که جلاد هزاران هزار تن از ارمنیان ساکن عثمانی می بود. طلعت در سال 1918 از سمت خود کناره گیری کرد و در 1921 به وسیله یک جوان ارمنی به نام تهلریان که مادرش به وسیله ترک ها تکه تکه شده بود کشته شد. دادگاه برلن تهلریان را از کلیه اتهامات تبرئه نمود.

 

 ●نقش یهودیان در قتل عام ارامنه:

کشتار یک و نیم میلیون ارمنی بیگناه در عثمانی و آواره کردن عده ای دیگر را باید نتیجه یک اتحاد یهودی-ترکی دانست. اسماعیل رایین پژوهشگر برجسته کشورمان و افشا کننده دستهای پنهان فراماسونری در ایران در کتابی با نام قتل عام ارامنه ارتباط یهودی ها با این کشتار را تایید می کند.

سفیر انگلستان در عثمانی در گزارش محرمانه خود مورخ 29/5/1910 به وزارت خارجه متبوعش می نویسد:

الهام بخش تشکیل کمیته ترکان جوان در بندر سالونیک،یهودیان بوده اند.نهضت ترک های جوان یک حرکت مشترک یهودی و ترکی علیه سایر ملیت های عثمانی از جمله عرب ها،یونانی ها،بلغاری ها و ارمنی ها می باشد.(مجله آراکس،شماره 1373:65)

لوتر سفیر انگلیس کمیته مرکزی ترکهای جوان را کمیته یهودی حزب اتحاد و ترقی می نامید. (مجله آراکس،شماره54 : 1372)

هر چند که در این روند تنها بازنده ترک های فریب خورده ای بودند که با سوار شدن بر اسب پوشالی پان تورانیسم رویای باختر را در سر می پروراندند ولی یونانی ها،بلغارها،عرب ها با استفاده از این فرصت و بهانه کردن ستم ترکهای عثمانی بر سایر ملل پرچم جداسری برافراشتند و حکومت های ملی خود را تاسیس کردند. یهودی ها نیز که از ابتدا هدفی جز اورشلیم نداشتند ترک ها را تنها گذاشتند و ترکیه امروزی از دل یک امپراتوری عظیم که تا زمان عبدالحمید حفظ شده بود سربرآورد.

"امانوئل قاراسو" جزو سه تنی بود که نقش مهمی در خلع سلطان عبدالحمید داشت. وی موسس محفل فراماسونری "ریزورتار" در مقدونیه بود که کمیته اتحاد و ترقی(ترکان جوان) زاییده آن به شمار می رفت.بسیاری از اعضای کمیته از کانال او بود که جذب لژهای فراماسونری می شدند.چیزی که بیشتر از همه عبدالحمید را خشمگین می کرد این بود که قاراسوی یهودی و ماسون حکم عزل وی را ابلاغ کرده بود و این موضوع را بارها بر زبان آورده بود. حکومت کوتاه اتحاد و ترقی که از درون حرکت صهیونیست ساخته پان ترکیسم بیرون آمده بود باعث گسست بنیان های اجتماعی و سیاسی عثمانی و تسریع روند تجزیه عثمانی گردید که در نهایت به سود صهیونیسم تمام شد. در فاصله درگیری ترک ها و اعراب یهودیان ممنوعیت مهاجرت به اورشلیم را شکستند و دسته دسته به این ناحیه مهاجرت کردند و اندک اندک تسلط خود را از طریق بریتانیا بر این منطقه بیشتر کردند. به این ترتیب انقلابی که به وسیله دونمه ها شکل گرفت راه را بر صهونیسم هموار کرد.

"تکین آلپ" از یهودیان به ظاهر مسلمان شده ای بود که دم از اتحاد ترکان و نابودی سایرین می زد. وی عنصری به شدت ضدایرانی بود در طول زندگی خود ایدئولوژی های عثمانی گری،پان تورانیسم و کمالیسم را تئوریزه نمود. نام اصلی او موشه کوهن و از بهودیان اهل سزر بود ولی با نام تکین آلپ مقاله نویسی می کرد و به همین نام غیر یهودی مشهور بود.

 

●تبار یهودی آتاترک:

مصطفی کمال در سال 1880 در سالونیک که مامن جهودان بود متولد شد. وی در جوانی به خدمت ارتش پیوست و اندک اندک در کوشه و کنار شهرت یافت. دایره المعارف یهود(جودائیکا) آتاترک را یهودی الاصل دانسته است.جودائیکا می نویسد:

یک اعلامیه ای که بطور مشترک از سوی بسیاری از یهودیان سالونیک منتشر شده بود اذعان داشت که کمال آتاترک دارای ریشه های دونمه ای است(opcit,Judaica,P:151).

برخی دیگر از پژوهشگران گفته اند که مصطفی کمال هیچ همانندی به پدر خود یعنی علیرضا افندی نداشته است و او را فرزند نامشروع یک صرب دانسته اند.ولی به هرحال یهودی الاصل بودن آتاترک امری نزدیک به یقین به شمار می رود(ر ک:محمد طه الجاسر:178).

مصطفی کمال آتاترک در طول حیات خود مسئولیت قتل عام دهها هزار تن از کردان ایرانی نژاد و سرکوب هزارتن از شیعیان ترکیه(علویان) را بر عهده دارد. هزارتن از کردان و علویان ترکیه در کشتار دَرسیم (یکی از شهرهای شیعه نشین و کردنشین) که در سال 1936 به فرمان آتاترک صورت گرفت نابود شدند.

●نتیجه گیری:

پان ترکیسم در عثمانی اندیشه ای یهودی ساخته و برنامه ای بلند مدت جهت متلاشی کردن عثمانی و استقلال اورشلیم از آن و هم چنین در اختیار گرفتن کنترل ترکیه نوین به شمار می رود. نه مصطفی کمال واقعا ترک به شمار می رود و نه می تواند پدر ترکان محسوب گردد. یهودی بودن وی از سوی منابع معتبر چیزی نزدیک به یقین است، اندیشه پان ترکیسم نیز که بر اساس نژاد پرستی، کشتار انسان ها و قتل عام و نابودی سایرین شکل گرفته کارکردی غیر انسانی و در عین حال در راستای منافع صهیونیست ها داشته است.

اتحاد پان ترکیست ها با آلمان نازی در جنگ جهانی دوم و دادن مجوز کشتار به کولی های ترکیه به نازی ها یکی از لکه های ننگین حکومت ترکیه نوین به شمار می رود. نازی ها حکومت ترکیه را در زمان عصمت اینونو (جانشین مصطفی کمال) قانع کردند که کشتار کولی ها و برخی یهودیان در راستای منافع هر دو کشور است. در نتیجه دولت ترکیه شهروندان خود را در اختیار دولت نازی آلمان قرار داد تا آن ها را به فجیع ترین شکل در خاک ترکیه قتل عام نماید. تراژدی بزرگ این جا بود که آلمان ها ترک های سراسر اروپا را جمع آوری کرده و در کنار یهودی ها و کولی ها به اتاق های گاز و کوره های آدم سوزی می فرستادند. بنا بر آمار نزدیک به چهار هزار نفر از اتباع ترکیه در جریان هولوکاست به قتل رسیدند.

نازی ها در جریان جنگ جهانی دوم درخواست مشابهی از ایران داشتند. آن ها از دولت ایران درخواست کردند که با آلمان ها در کشتار و پاکسازی یهودی ها همراهی کند و نازی ها در کشتار یهودیان ایران آزاد بگذارد. ولی رضاشاه با چنین طرحی به شدت مخالفت کرد و استدلال نمود که یهودیان شهروندان ایران هستند و دولت ایران هیچگاه شهروندانش را در برابر دولت های بیگانه تنها نمی گذارد، از آن گذشته در طی زندگی هزاران ساله یهودی ها با ایرانیان، یهودی ها به اندازه کافی ایرانی شده اند و نیازی به نابودی آن ها به عنوان یک اقلیت نیست.

 

مجسمه آرش در ساری

سوال جمعی از دانشگاهیان، هنرمندان و نخبگان مازندران از عاملان برچیدن مجسمه اسب های شهر ساری


در دوره ای که دشمنان بی هویت این سرزمین، برای هویت یابی خویش به سینما و ابزارهای مجازی روی آورده اند و در عصری که آن را می توان عصر گمگشتگی اصالت نام نهاد، بی تردید نشانگان هویتی یک ملت، سرمایه گرانقدری است که لزوم پاسداری اش ناگفتنی است. مجسمه، مجسمه نیست! بلکه بخشی از تعلقات هویتی افراد در نسبت با مکان و زمان و معانی نهفته در ورای آن است که موجد تعهد و تقید به ارزش ها و میثاق های نانوشته و اصالت بخش و معنا دهنده به اجتماع سیال و بی شکل امروزی و کمک به جامعه شدن آن است. مجسمه های شهر ساری؛ اسب هایی با نماد شوکت، قهرمانی و غرور که تماشای آن ها الهام بخش قدرت، نجابت، شکوه، زیبایی و حمد و تسبیح  خالق طبیعت و هستی بوده است، در میدانی واقع گشته بود که در سال های بعد با نامگذاری آن به  نام امام خمینی، در انتقال غرور تاریخی و مذهبی، ابعاد نشانگانی تازه ای یافت.

 آنگونه که در امتداد یادآوری زیبایی و قدرت پروردگار، در تقارن با پیام های پاکی، وارستگی، آزادگی و مبارزه طلبی ایشان در طی این سال ها، همواره اثر گذاری مثبتی در ذهن مشاهده کننده داشته است. سرانجام این مجسمه ها در یک تصمیم شبانه با قصدی مبهم و اقدامی غیر علمی و غیر اخلاقی و بلکه غیر خداپسندانه از سطح این میدان محو گشتند. مجسمه هایی که البته امروز می توان در آلبوم عکس بسیاری از آنان که برای دفاع از سرزمین و هویت خویش جانشان را فدا کردند و نام آوران این شهر و استان تماشایشان نمود. باید این سوال را طرح نمود که بر اساس قانون، این گونه تصمیمات شبانه از سوی کدامین مراجع و طی چه فرایندی صورت می پذیرد که تا این میزان از عقلانیت دینی و به طور کلی خرد بشری و نیز خواسته شهروندان به دور است؟

ما جمعی از دانشگاهیان و هنرمندان مازندران ضمن ابراز نارضایتی از اقدام انجام گرفته که با هیچ یک از اصول و ارزش های ملی و دینی توجیهی نمی یابد، خواهان پاسخگویی تصمیم سازان و تصمیم گیران این اقدام نابجا به افکار عومی و جبران آن می باشیم.