تجربه ملت شدن

وابستگی به «ملّت» ضامن نهایی آزادی فرد است

تجربه ملت شدن

وابستگی به «ملّت» ضامن نهایی آزادی فرد است

پاسخی به علیرضا اصغرزاده

تاملی بر رویکردهای پست مدرن،در نقد ناسیونالیسم


منبع: وبلاگ تخصصی ناسیونالیسم

در میانه های دهه ی نود شاهد بودیم که دیدگاه های انتقادی یا انکار گرا در حوزه گفتمان ملی، با رویکردهای پسامدرنی موضوعیت پیدا کرد. مصطفی وزیری در ایالات متحده یکی از نخستین کسانی بود که با چنین نگاهی سعی می کرد ناسیونالیسم را به چالش بکشاند. دیدگاه های انکارگرا به مقوله گفتمان ناسیونالیسم اغلب از دو موضع دین محوری و قوم محوری مطرح می شود و اخیرا نیز هر دو گروه سعی کرده اند با استفاده از مولفه های فکری پست مدرنیسم این انتقادات را شدت بخشند. به نظر می رسد کسانی که تلاش دارند با استفاده از مولفه های پست مدرن در نقد ناسیونالیسم بکوشند دچار برخی آسیب های روش شناختی و هستی شناختی اند که باعث تناقضات نظری در آرای شان می گردد.

پرسش اصلی جستار پیش رو این است، چرا قوم گرایان و تجریه طلبان تلاش دارند با ادبیات پست مدرنیستی به انتقاد از ملی گرایی بپردازند؟ آیا آن ها ذاتا پست مدرن اند و یا برای رسیدن به هدف استفاده ابزاری از مولفه های پست مدرن را مد نظر دارند؟

برای پاسخ به این پرسش بنیادین ناچار از پاسخ دادن به پرسش دیگری نیز هستیم. قوم گرا و تجزیه طلب کیست؟ ناسیونالیسم چیست و نسبت بین این در چیست و این دو در کجا ممکن است به هم دیگر برسند؟

تعاریف متداول و مختلفی برای ناسیونالیسم عنوان شده است. به نقل از دایره المعارف ناسیونالیسم یکی از تعاریف کاملا سیاسی آن را معیار قرار می دهیم:

هر جنبشی سیاسی که طالب قدرت دولت باشد یا آن را اعمال نماید و مدعای خود را بر این اصل توجیه نماید که ملتی وجود دارد، وفاداری سیاسی بیش از هر چیز به ملت مربوط می شود و ملت باید در داخل قلمرو ملی خویش خود مختاری سیاسی داشته باشد و این که دعوی قدرت در این سازمان سیاسی ِ خود مختار، بر مشروعیت سیاسی آن متکی است.

تجزیه طلبی در جهان معمولا به پشتوانه میزانی از ناسیونالیسم محلی مطرح می شود. ناسیونالیسم ِ جدایی طلب (Separatist Nationalism)  جنبش سیاسی معارضی است که دولت موجود را به عنوان یک قدرت امپریالیست تلقی می کند و در نتیجه به دنبال جدایی قلمرو ملی از دولت و تبدیل آن به یک دولت ملی است.

تجزیه طلبی در ایران برای تبدیل شدن به یک جنبش دارای موانع اساسی است. نخست این که این جریان از پایگاه توده ای چندانی برخوردار نیست. برای نمونه اکثریت کردها در کشور ما شیعه مذهب اند و وفادار به نیاخاک و سرزمین و اصول حاکمیت ملی، کردهای سنی مذهب ِ اقلیت نیز اولا نه از نظر جمعیتی به تعدادی هستند که قابلیت گام های اساسی داشته باشند و نه مانند عراق و ترکیه نسبت گروه های جمعیتی دیگر بی علاقه و بی ارتباط اند. به عبارت بهتر علقه ها و پیوستگی های نژادی،زبانی، آیینی و سنتی کردها به سایر اعضای ملت ایران به قدری زیاد است که تصور محقق شدن و موفقیت یک جنبش فراگیر کردی بعید به نظر می رسد.

به همین نسبت در میان گروه های سیاسی مدعی منطقه گرایی در آذربایجان نیز همین موضو مطرح است. نخست این که توده مردم به ویژه در شهرهای بزرگ نسبت به مسائل عمده این گروه ها بی اعتنا هستند و دو دیگر اینکه جریان تجزیه طلب و قومیت گرا خالی از نخبگان دانشگاهی و علمی است. به این معنا که دست کم در داخل کشور تا حال دیده نشده که استاتید برجسته دانشگاه های ارشد کشور و یا روشنفکران مهم ایرانی که ضمنا ریشه در آذربایجان نیز دارد به ادعاهای چنین جریان های صحه بگذارند.حتی نخبگان اقتصادی ، هنری و ورزشی نیز از چنین رویکرد گریزان هستند. همین مسئله موجب شده است که جریان کوچک قومیت گرا در شمالعرب از یک خلا مهم نظری رنج ببرد و چیزی به اسم تئوری و نظریه منسجم برایش موضوعیت نداشته باشد. تنها گروهی از نخبگان میانه حال سیاسی که یا منافع خود را در خطر دیده اند و یا رقابت در سطح کلان سراسری را به صلاح و نفع خود نمی پندارند ممکن است به مثال قومیتی دامن بزنند. محمدامین رسول زاده و سیدجعفر پیشه وری نمونه های بارز همین مسئله هستند. رسول - از مبارزان سوسیال دموکرات قفقازی مشروطه- که به هنگام اقامت و فعالیت در ایران به شدت ایران گرا و حتی باستانه گرا می بود، پس از اخراج اش از کشور با فشارهای روسیه تزاری و مهاجرت به ترکیه به سوی پان ترکیسم رفت. همین طور دیده نشده است که میرجعفر پیشه وری (جوادزاده) پیش از رد اعتبار نامه اش در مجلس رویکردهای قوم گرایانه اتخاد نماید. فعالیت وی در روزنامه "آذربایجان جزو لاینفک ایران" در کنار شیخ محمد خیابانی و نوشته هایش در روزنامه حقیقت از 1300تا 1301 با نام مستعار احمد پرویز موید این موضوع است (1).

 همین اینک نیز نخبگان سیاسی پس از شکست یا یاس در عرصه های سیاسی تلاش می کنند با ورود به حوزه قوم گرایی بخت آزمایی کنند. نمونه بارز این فرضیه اکبر اعلمی نماینده سابق تبریز در مجلس شورای اسلامی است که پس از ناکامی در راهیابی به مجلس فعالیت های قوم محورانه خود را افزایش داده است ولی به درستی معلوم نیست که آیا خود او نیز یک قوم گرای معتقد به شمار می رود و یا سعی دارد با سوار شدن بر امواج بر برخی تمایلات هیجانی (با تحلیل خود) به قدرت بیشتری دست پیدا کند؟

***

ولی باید گفت که آن چه از آن با عنوان پان ترکیسم یا پان آذریسم در سطح اجتماع یاد می شود چیزی نیستند جز هسته های کوچک و یا گروه  های نفرت متعدد (Hate Groups)  که در خلاء و به دور از اندیشه و هدفی بلند مدت و سنجیده شده فعالیت می کنند. پیشکوستان یا تهیه کنندگان خوراک نظری این عده نیز چیزی بیش از نفرت پراکن های سالخورده نیستند که کاری جز چاپ کتاب های شعر یا نثر و فحاشی به سایر نویسندگان و مورخان کشور انجام نمی دهند. بای نمونه آقای حسین محمد زاده صدیق از کمونیست های سابق هر چند ماه یک بار با انتشار کتابی زبان به دشنام های رکیک به نویسندگان و محققان کشور و حتی سایر اقوام ایرانی می نماید و اعضای گروه های نفرت با خواندن چنین آثاری تنها بر نفرت خود می افزایند بدون آن که قادر باشند در محیط های دانشگاهی و آکادمیک الزامات عقلی (نظری) و نقلی (تاریخی) آن چه را که مدعی هستند به اثبات برسانند.

با مشاهده چنین وضعیتی -که شاید جنبه روانی در میان اعضای این گروه ها نیز داشته باشد- مدتی است یکی از فعالان سیاسی همین طیف در خارج کشور قدمی به وادی نظریه و دانشگاه نیز گذاشته است و اکنون تلاش می کند با استفاده از نظریه های جدید پست مدرن جا در پای کسانی مانند مصطفی وزیری و عباس ولی گذاشته و بعضا با استفاده از ادبیات پست مدرنیستی و مولفه های فکری آن نسبت به نقد ناسیونالیسم ایرانی اقدام نماید.

آقای علیرضا اصغرزاده در برون مرز طی چند سخنرانی و نوشتار با رویکرد پست مدرنیستی این مسئولیت را به عهده گرفته است. گزاره کلیدی ایشان معمولا این عبارت است: «کلان روایت ناسیونالیسم فارس ایران را معادل فارس می داند!».

در این یادداشت ما در صدد نقد همه جملات و ایده های ایشان و مطالبی که در مقالات و ویدئوهای موجود از سوی ایشان بیان شده است، نیستیم. چرا که این ادعاها و ایده ها متکی بر مفروضاتی است که: نخست جدی به نظر نمی رسند، دوم مستند به منابع و رفرنس ها و یا شواهد تاریخی معتبر نمی باشند. بنابراین بار اثبات ادعاهای متعددی که مطرح می کنند با خودشان خواهد بود. ما سعی می کنیم رویکرد جدیدی (انتقاد از ناسیونالیسم از منظر پست مدرنیسم) که ایشان در صدداند آن را به ساحت نظر تزریق نماید مورد تنقید قرار دهیم.

***

ادعای مهم پسا مدرنیسم این است که عصر مدرن به پایان رسیده است و یا درگیر یک تغییر اساسی و عمیق است. این دگرگشت هم در حوزه جهانی و هم در حوزه های خاص در حال انجام است. بر این اساس ساختار اجتماعی – سیاسی – اقتصادی و فرهنگی مدرنیته تغییر کرده است و یا در حال درگردیسی است و این موضوع به قدری گسترده است که اکنون به جهان پسامدرن رسیده ایم.

پست مدرنیسم بر این باور است که جهان مدرن از یکسری فراروایت ها ساخته شده بود. این فراروایت ها اعم از ایدئولوژی ها، مسائلی کلانی چون حقوق بشر و آزادی بیان،مفهوم ملت و... با به پایان رسیدن عصر مدرن ناکارآمد شده اند. برای نمونه اعلامیه جهانی حقوق بشر از آن جا که جهان شمول است از دید این عده مقوله ای است لغو و بیهوده به شمار می رود.از دید پست مدرنیسم هر کشور باید با توجه به شرایط و هنجارهایش قوانین حقوق بشری خود را داشته باشد. همین طور هر چیزی که منبع قدرت باشد از سوی پست مدرن ها مورد نقد و شالوده شکنی قرار می گیرد. از نظر پست مدرنیسم مفهوم ملت به شدت منشا و منبع قدرت است و ملت گرایی یکی از فراروایت های مهم مدرنیته است که باید مورد شالوده شکنی قرار گیرد.

پست مدرنیسم معتقد است دوران همه جریان هایی که در مدرنیته برای انسان ها حکم صادر می کردند اعم از ایدئولوژی ها،ادیان،حقوق بشر و هر کلان روایت دیگری به سر آمده است و باید از آن ها شالوده شکنی شده و به مقولات خرد و حاشیه ای اهمیت بیشتری داده شود. به این لحاظ پست مدرنیسم یکی از دشمنان سر سخت ناسیونالیسم و مقوله ملیت است.

از این رو جریان قومیت گرا که خود فاقد یک چارچوب نظری مستقل است و ناتوان از خلق آن نیز می باشد (به دلیل عدم حضور نخبگان دانشگاهی در متن آن) برخی مولفه های پست مدرنیسم را ابزاری خوب و مناسب برای انتقاد از پارادایم ناسیونالیسم ایرانی می داند و با «کلان-روایت» خواندن آن و برخی از گفتمان های درونی اش مانند تمامیت ارضی سعی دارد به صورت منطقی و تئوریک خود را  اثبات کرده و پس از زیر سوال بردن ناسیونالیسم ایرانی، آن گاه ناسیونالیسم جدایی خواهانه را توجیه نماید!

دکتر حمید احمدی در آخرین اثر خود پیرامون این موضوع پس از نقد و بررسی آرای کسانی چون مصطفی وزیری،دکتر کچوییان و نگاه انتقادی ِ مهرزاد بروجردی، در مورد استفاده ابزاری قومیت گرایان از رویکرد پست مدرن چنین می نویسد:

« چهارچوب های نظری نوین، به ویژه پست مدرنیسم و جهانی شدن از این جهت در ادبیات قوم گرایانه نوین محوبیت پیدا کرده است که هر دو با پدیده ملت و ملیت مخالف اند. یکی به دلیل این که ملیت یکی از فرا روایت های مدرنیته است و دیگری به دلیل این که فرایندهای ملی و اقتدار دولت ها ، توان هویت سازی آن ها را که گمان می رود هویت ملی محصول کار آن ها است در هم می شکند...  آن چه که برای آن ها جالب می نماید جذبه های این رهیافت های نظری است و معمولا روح پیام چارچوب پست مدرنیسم کم تر درک می شود. دیدگاه های نظری نوین در واقع به مثابه ابزار ها و سلاح های موثری است که قوم گرایان با برخورداری از آن ها خود را به لحاظ نظری برای نقد گفتمان هویت ملی مجهز می سازند. در این برداشت ساده انگارانه، ماهیت دیدگاه های نظری نوین با ماهیت گفتمان قوم گرایانه یکسان پنداشته می شود». (2)

البته باید افزود که رهیافت های کسانی چون بندیک اندرسون و کارل دویچ در مورد جوامع تصوری و سرمایه داری چاپ در حوزه ملت سازی نیز گهگاهی مورد استفاده ابزاری قوم گرایان قرار می گیرد. در واقع برای این طیف چندان تفاوتی نمی کند که نظریات خود را از چه کسانی و چگونه وام می گیرند هدف آن ها در وهله نخست تضعیف هویت ملی و گفتمان های پیرامونی آن است.

جالب این جا است که کسانی چون علیرضا اصغرزاده که از دیدگاه پست مدرن بر ناسیونالیسم می تازند تا هویتی فروملی را به سطح هویت ملی افزایش دهند، فراموش می کنند که خود هنگامی که در جایگاه مدافعه از ملت های بالقوه (اقوام) قرار بگیرند همان استدلال ها و انتقادات پسامدرنی در موردشان صادق خواهد بود. البته بعید است که چنین غفلتی در این سطح صورت گرفته باشد و به نظر می رسد استفاده ابزاری و موقتی آنها از رهیافت های پست مدرن به علت خلاء نظری ِ ناسینالیسم جدایی خواهانه صورت می گیرد.

از سوی دیگر مفهوم قومیت (Ethnicity) خود یکی دیگر از کلان روایت های مدرنیته است. اگر با توجه به نوشته ها و سخنرانی های کسانی چون جناب اصغرزاده ایشان را یک پست مدرن بپنداریم باید یک تناقض آشکار را در دیدگاه هایشان یادآور شویم. زیرا اگر در مقام شالوده شکنی از کلان روایت های مدرنیته باشیم، چرا از فراروایت قومیت شالوده شکنی نکنیم؟

مگر این که این احتمال را پیش رو آوریم که ایشان خود نیز به تناقضات و ضعف فاحش تئوریک گفتارهایشان آگاه اند و با آگاهی از آنها به صورت موقت جهت تهیه خوراک نظری برای گروه های نفرت و حفظ آبرو در محافل علمی و دانشگاهی چنین مطالبی را بیان نموده اند. در این صورت باید برای ایشان و یا نوعا هر کس دیگری که چنین تاکتیکی را اتخاذ می کند متاسف بود که سطح شعور سایر مخاطبان را به قدری پایین می دانند که تصور می کنند با این روش می توان کاری از پیش برد.

 تصورات ساده انگارانه ی هم وطن عزیز علیرضا اصغرزاده شبهات بسیار زیادی به استباط های ساده دلانه ای دارد که چند سال پیش در یکی از نشریات محلی ارومیه با عنوان "تئوری های پست مدرن و جنبش هویت طلبی" منتشر شد. در این مقاله نویسنده با دریافت سطحی و کودکانه اش از پست مدرنیسم و مقایسه هویت طلبی (هویت طلب اطلاقی است که پان آذریست ها بعضا برای نامیدن خود استفاده می کنند) با آن نتیجه گرفته بود که :

 «خیلی از تئوری های پست مدرنیسم دقیقا کپی برداری از هویت طلبی است یا برعکس»!   (3)

چنین قرائتی از پست مدرنیسم که متضمن تقلید و کپی برداری پست مدرن های اروپایی از قومیت گرایان در ارومیه و تبریز باشد ، چیزی نزدیک به فاجعه است و یا بیشتر از آن.

اولا پست مدرنیسم آنی نیست که این عده به صورت شتابزده و هیجانی دریافت کرده اند. دوما نگاه سطحی و کودکانه به پست مدرنیسم باعث شده است این گروه فراموش کنند که پست مدرنیسم پس از شالوده شکنی از مفهوم ملت به سراغ مفهوم قومیت خواهد رفت. همان طور که لیبرال ها قومیت را مفهومی خطرناک و زاید می پندارند که باعث تحدید فردیت می شود از نظرگاه پست مدرنیسم نیز قومیت یک کلان روایت مدرن به شمار می رود. به علاوه جریان قوم گرا یا هویت طلب – یا هر اسم دیگر –  مدعی خلق یک وضعیت جدید است ولی پست مدرن ها در صدد خراب کردن و ساختار شکنی از یک وضعیت اند، در نتیجه این دو چگونه می توانند از یک دیگر تغذیه کنند و یا بنا به درک پان ترکیست ها پست مدرنیسم چگونه می تواند از حرکت آن ها وام بگیرد؟!

بر اساس باید گفت:

 الف) جامعه ایران در وضعیت بیابینی گیزل شافت و گمین شافت و به تعبیر دیگر سنت- مدرنتیه قرار دارد. این جامعه هنوز دارای بافتارهای سنتی است. از دوران مشروطه به این سو کشاکش میان سنت و تجدد در جامعه وجود داشته است و ایران هنوز نتوانسته مدرنتیه را به طور کامل تجربه نماید. از این رو به نظر می رسد برخی برای اجرا و اعمال گزاره ها پست مدرن در جامعه شتاب زیادی دارد. پست مدرنیسم یک وضعیت است که پس از تحقق کامل مدرنیته ممکن است بروز یابد و البته هنوز نیز کشورهای تماما مدرن به ویژه در غرب از مبانی اولیه ناسیونالیسم مانند منافع ملی و حاکمیت ملی اعراض نکرده اند.

ب) شاید استفاده ابزاری قومیت گرایان از پست مدرنیسم برای رویارویی با ناسیونالیسم، روشی بیهوده و بلانتیجه باشد. گفتمان ملت (discourse of nation) مجموعه ای مرتبط از اندیشه ها و دریافت هایی است که حول محور ملیت و ملت شکل گرفته است و هنوز جهان، جهان ِ دولت های ملی است که مبنای مشروعیت خود را در دموکراسی و رای آزاد اعضای ملت می جویند. پست مدرنیسم هنوز به درجه ای از غلظت نرسیده است که بتواند این گفتمان را بکشند و چیزی جدید جایگزین آن نماید، کما اینکه پسا مدرنیسم در صدد جایگزینی و ساختن چیزی هم نیست و ادعای آن را ندارد.

ج)انسان در جهان نیازمند صلح و آرامش است. اگر تساهل و مدارایی که همواره در فرهنگ ایرانی وجود داشته  و مردم ایران در طول سالیان آن را حفظ کرده اند به منازعات قومی و قبیله ای تقلیل پیدا کند آنچه به خطر می افتد صلح و آرامش جامعه است. گروه های نفرت (Hate Groups)  تهدیدی برای جامعه و آرامش آن به شمار می روند و به شدت تنش زا و بی منطق اند.

د) قوم گرایان حتی با چنگ زدن به دیدگاه های پست مدرن نمی توانند الزامات عقلی و نقلی ادعاهای خود را ثابت نمایند. ناسیونالیسم جدایی خواه یا به تعبیر آنتونی اسمیت ناسیونالیسم آوارگی (4) هم چنان ناتوان از پردازش نظریه و اجرای آن در حوزه عمل خواهد ماند تا زمانی نتوانند نظریه های صائب آکادمیک را مطالعه و حتی بصورت موقت هم که شده بی طرفانه به مسائل بنگرند.

از دیگر سو  اشکال دوستانی چون آقای اصغرزاده این است که خود را ملزم به ارجاعات و رفرنس های معتبر نمی بینند و با مفروضه های ذهنی خود مسائلی را پیش می کشند که صحت آن ها مورد تایید قرار نگرفته است. برای ادعای نمونه کشتار مردم پس از فرار پیشه وری و انحلال فرقه دموکرات در کشور تا کنون در جایی گزارش نشده است. ریچارد کاتم نویسنده کتاب ناسیونالیسم در ایران سخن از دستگیری و اعدام سران فرقه به وسیله مردم  پیش از ورود ارتش به تبریز می کند (5) و گزارش های داخلی مانند خاطران آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی (6) آن را تایید کرده و حتی خود ارگان فرقه دموکرات به نام آزادلیق یولوندا در جلد اول و دوم روی هم رفته از 100 تن کشته در درگیری های مسلحانه خیابانی خبر می دهند. با این حال جناب اصغرزاده سخن از قتل عام و نسل براندازی به میان می آورند! بدون اینکه به گزارش یا منبعی معتبر استناد داشته باشند.

متاسفانه ایشان یا معنای حقوقی نسل کشی و قتل عام را در حقوق بین الملل نمی دانند و یا در صدد هستند با تحریک مخاطبان میزان هیجان گروه های نفرت (Hate Groups)  را افزایش دهند. روشن است که این سیاق در مجامع دانشگاهی و معتبر جایی نمی تواند باز کند و محل اعتناء نخواهد بود و تنها برای همین گروه ها مناسب است (7)

اشکالات روش شناختی ایشان به همین چند مورد اندک ختم نمی شود. ایشان در نوشته ها و سخنان شان –دست کم تا جایی که مربوط به مسائل ملی می شود- نشان داده اند که فاقد ویژگی هایی هستند که یک پژوهشگر باید مقام پژوهش بی طرفانه و ارائه آن را داشته باشد. سو گیری و داشتن مفروضه های ذهنی از مشکلات عمده بحث هایشان است. به عبارت دیگر گفته و نوشته ایشان تا آنجا که در دسترس بوده و دیده شده سرشار از اشکالاتی است که در روش تحقیق از آن با عنوان داوری ارزشی نام برده می شود.

پ)کسانی که از نظرگاه پست مدرنیسم به مصاف و نقد ناسیونالیسم می آیند تا با نفی یک مقوله(یعنی ملی گرایی)،  قومیت گرایی را تئوریزه کنند، باید در نظر داشته باشند که بسیار بسیط و ساده انگارانه خواهد بود اگر انتظار پذیرش آن را از سوی سایر صاحب نظران داشته باشند. عقلانی نیست که بپذیریم فردی در نفی یک مقوله از گفتمانی (پست مدرنیسم) استفاده ابزاری و موقتی نماید و هنگام اثبات چیزی شبیه به همان مورد نفی شده (مثلا ملت سازی) آن انتقاد ها را نسبت به اندیشه ها خود وارد نداند و یا متعرض آن نشود.

نظریه پردازان گروه های نفرتی که از آن ها با عنوان پان ترکیست یا پان آذریست نام می بریم ، هنگام نفی ناسیونالیسم ایرانی آن را متهم به شونیسم و نژادپرستی و یا تحقیر دیگران می کنند ولی هنگام دفاع از آنچه آن را «ملت خودی» می نامند نه تنها رویکرد ذات گرایانه به مقوله ناسیونالیسم دارند بلکه خود، ردای نژادپرستی و تحقیر دیگری بر تن می کنند. این طیف در راه به اصطلاح مقابله با دشمن فرضی (شونیسم) ، یا شبیه دشمن شده اند و اوصاف فرضی اش را به به سرایت برده اند و یا این که از ابتدا دچار چنین وضعیتی بوده اند. این یک پارادوکس آشکار است.

ت) در آثار کتاب نویسان گروه های نفرت در داخل ، علاوه بر وجود همان مشکلات روش شناختی ، فحاشی ها و تحقیرهای قومی بیداد می کند. در نوشته های فردی موسوم به صدیق، نژاد پرستی مقلدانه و شونیسم کاملا مشهود است. برای نمونه وی از جریان داشتن خون ترکی در رگ ها ! سخن می گوید یا قوم متخاصم را زبان نفهم و... (8) می نامد. در کتاب دیگری به همان سبک به قلم فردی به نام راشدی سعی شده است با بازسازی تاریخی تعارضات قزلباشان کوچانده شده از آناتولی به ایران در زمان صفویه با ساکنان بومی ایران و انتقال آن اختلافات به دوران امروز نفرت قومی جدیدی بازتولید شود. نویسنده تلاش کرد است با "پلشت" نامیدن عده ای که با آن ها در تعارض است از زبان قزلباشان و بازگویی فحاشی هایی که حاصل رقابت قزلباشان با ایرانیان در کسب قدرت بیشتر بوده است، هم وطنان خود را تحقیر نماید. (9)

به این ترتیب می بینیم که گروه های نفرت و بزرگان آنان چیزی که می گویند نیستند و خود هر آن چیزی که آن به دیگران نسبت می دهند، هستند. یعنی نژادپرستی،شونیسم،دیگر ستیزی و دست یازیدن به تحقیر دیگران در راستای جنگ روانی از ویژگی های مهم شان به شمار می رود.

چ)روایت پان ترکیستی از تاریخ ایران و منطقه و به تبع آن روایت پان ترکیستی از رویدادهای تاریخی در مخرج مشترک بیشتر کتاب ها و آثار و مقالات در این حوزه است. در این آثار آشکارا نوعی تنش و آشفتگی ذهنی و پرش های مختلف دیده می شود. معمولا قید زمان از داوری ها و استقراء و گزاره های این طیف حذف شده و حتی تیترها  و عناوین بشدت سوگیرانه و پیش داورانه هستند.

مایه خوشحالی خواهد بود اگر جناب اصغرزاده و یا هر هموطن دیگری از طیف قومگرایان، بخواهد با ورود به مباحث علوم اجتماعی و انسانی در سطح دانشگاهی و در قالب ادبیات علمی، مدعیات خود را مطرح نماید. این موضوع می توان باعث شود تا دست کم پس از سالهای طولانی فردی از این گروه مخاطب دانشگاهیان و صاحب نظران کشور شود.به شرطی که ایشان و یا هر فرد دیگری ادعاهای خود را به دور از سفسطه های رایج و همراه با منابع و ارجاعات قابل قبول عرضه نمایند.

 

وبلاگ تخصصی ناسیونالیسم

 

1-      بنگرید: آخرین سنگر آزادی؛مجموعه مقالات میرجعفر پیشه وری در روزنامه حقیقت ارگان اتحادیه کارگران ایران، به کوشش رحیم رئیس نیا، نشر شیرازه

2-      بنیادهای هویت ملی ایرانیان،چهارچوب هویت ملی شهروند محور،حمید احمدی،پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم 1387

3-      روزنامه نوید آذربایجان،27 دی ماه 1382، ص 3

4-       در این مورد بنگرید به نظریه های ناسیونالیسم، اوموت اوزکریملی،صفحه 218 . آنتونی اسمیت معتقد است جنبش های پیش از استقلال در حوزه ردیف ناسیونالیسم های اتنیکی که بر پایه الگویی قومی/تباری از ملت استوارند در پی جدایی از واحد سیاسی بزرگ تر و ناسیس ملت قومی به جای آن بر خواهند آمد. این ها ناسیونالیسم های تجزیه و آوارگی هستند.

5-      ناسیونالیسم در ایران،ریچارد کاتم،ترجمه احمد تدین ص 152 ، نشر کویر 1371

6-      خاطرات آیت الله میرزا عبدالله مجتهدی، بحران در آذربایجان، به کوشش رسول جعفریان،354

7-      برای آگاهی از ماهیت نسل کشی و مصادیق آن بنگرید: حقوق بین الملل و حقوق اقلیت ها،پاتریک تُرنبری، پژوهشکده مطالعات راهبردی،ص 30

8-      برای نمونه بنگرید به کتاب لوحه های زنگان و فرضیه زبان آذری و احمد کسروی از محمد حسین زاده صدیق.

9-      بنگرید به ص 259 کتاب ترکان و بررسی زبان و هویت آن ها در ایران.

10-    برای آگاهی از برخی دیدگاه های جناب علیرضا اصغرزاده به آدرس های زیر بنگرید:

http://www.youtube.com/watch?v=8ibu9NMAe5k

 

achiq.org/herekat3/AlirezaAsger21Azer.htm

 

تجربه ملت شدن؛ پیشگفتار

مفهوم ملت، چیزی است که در طی سده و یا برای برخی در طی هزاره ها به وجود می آید. ملت شدن امروزه پیش از هر چیز دیگر نیازمند احساس همبستگی میان اعضای جامعه ملی است.

اقتصاد ملی و فرهنگ ملی و مشترک از پیش شرط های مهم جهان مدرن برای ملت سازی است.

در مورد مفهوم ملت دو نوع رویکرد اصلی وجود دارد. عده ای معتقدند که ملت ها موجودات ازلی و ابدی هستند و می گوید ملت ها از ابتدای تاریج حضور داشته اند و یا دست کم سابقه آن را به دوران های بسیار دیرینه می رسانند. عده ای دیگر ملت را پدیده ای مدرن و حتی بر ساخته می پندارند. از دید اندیشمندان چپگرا ملت ها برساخته های دولت ها مدرن هستند و سابقه ای بیش از 300 سال ندارند.

گرایش نخست را کهن گرایی و گرایش دوم را نو گرایی با ابزارگرایی می گویند.

در این میان گرایش سومی نیز وجود دارد که می گوید برخی ملت ها سابقه ای دیرینه و کهن دارند (مانند ایرانی ها،چینی ها،یونانی ها،ایتالیایی ها) و برخی دیگر کاملا جدید هستند و در سده ها یا دهه های اخیر تشکیل شده اند(امریکایی ها،لهستانی ها،سوئیسی ها). به نظر می رسد رهیافت سوم ، به واقعیت نزدیک تر و از تعصب و پیشداوری های ایدئولوژیک دور تر است.

ما نیز بر این باوریم که روند ملت سازی،روندی طولانی و پیچده ای است. نمی توان به هر گروه جمعیتی نام ملت اطلاق کرد. برای نمونه در کشوری با ویژگی های عراق یا افغانستان یا جمهوری آذربایجان یا قرقیزستان واژه و اصطلاح ملت ، موضوعیت ندارد و باید از عبارت مردم افغانستان و... استفاده کرد نه ملت افغانستان و عراق ... .

همانگونه که گفته شد ملت شدن نتیجه تلاش های سده ها و دهه های طولانی است. ملت گروهی نسبتا منسجم از مردم آبدیده تاریخی هستند. در ایران دست کم از دوران ساسانی تصور و دریافتی از حس ملیت ایرانی وجود داشت. ایرانیان در دوره ساسانی توانستند ملتی نیرومند را با ویژگی های لازم به وجود آورند. نام ارانشهر یا ایرانشهر در همین دوره ساخته شد. یکی از ویژگی های بارز ملیت ایرانی این است که نام کشورش سابقه ای بیش از 16 سده دارد. کم تر کشوری در جهان است که نامش سابقه ای اصیل و ریشه دار داشته باشد. نام ایران بارها در آثار دوران ساسانی دیده می شود. در دوره اسلامی ایران بارها در آثار ادبی مانند شاهنامه،آثار نظامی و قطران و خاقانی تکرار می شود.

حس ملی از همان دوره در جامعه ایرانی وجود داشت. شاهنامه به عنوان اثری ملی به این موضوعات اشاره دارد.

چو ایران نباشد تن من مباد//بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

اوج احساس ناسیونالیستی ایرانیان است که بارها و بارها در شاهنامه فردوسی از زبان پهلوانان ایرانی در مقاطع حساس تکرار می شود. ترجیح ملت و میهن بر وجود و نفس آدمی نخست در میان ایرانیان تبلور پبدا کرد. همین احساسات میهنی و ملی بود که ایران را از پس سده های طاقت فرسا و حملات سهمگین اقوام بادیه نشین شرق و غرب سر پا نگه داشت.

جنگ هشت ساله ایران و عراق  - که به راستی نبردی مقدس و پاک و دفاعی جانانه از کشور،آبرو و دیانت تشیع بود -  و نیز زلزله بم دو تجربه تاریخی هستند که اوج همبستگی ملی ایرانیان را نشان می دهند. این دو تجربه پاسخی مناسب برای کسانی هستند که می خواهند چنین القا کنند که در ایران حس ملی وجود ندارد و یا اگر هست برساخته ی دولت هاست!

در جنگ هشت ساله در واقع خوزستان و غرب ایران نقاط بحرانی کشور بودند. استان هایی که با نقاط مرکزی و شمالی و شمالشرقی فاصله های بسیاری داشتند. اما دیدیم که چگونه ایرانیان برای دفاع از کشور خود از دورترین نقاط به جنوب و غرب کشور می رفتند و داوطلبانه برای حراست از میهن جان می دادند!

همین طور در زلزله بم به ما نشان داد که چگونه ملتی در عزای بخشی از اعضای خود می تواند فرو رود. چگونه تک تک اعضای یک ملت از کوچک و بزرگ در غم و مصیبت هم میهنانش در بم شریک می شود و سراسیمه به خیابان ها می ریزد تا شاید بتواند کمکی به بازماندگان و عزیز از دست دادگان برساند.

این نوع همبستگی مولفه ای بسیار مهم در بررسی های هویتی و ملی در ایران به شمار می رود و بسیاری دیگر از کشور ها از داشتن آن محروم اند.

 ما ایرانیان با ابزار قلم و فرهنگ همه مشکلات را پشت سر نهاده ایم. فرهنگ ایرانی حامل روح ملی ما است ، ما با ابزار فرهنگ بدترین تجربه ها به شیرین ترین تجربه ها بدل کردیم. فرهنگ ایرانی اعقاب چنگیز مغول را استحاله کرد، فرهنگ ایرانی فرزندان تیمور خونخوار را تبدیل به نقاشان و هنرمندان پر آوازه نمود. الغ بیک و بایسنقر از نوادگان چنگیز خود را وقف فرهنگ کردند و شاهنامه بایسنقری امروزه هر ورق به میلیون ها دلار خرید و فروش می شود.

این فرهنگ ایران بود که نگذاشت ایرانیان در سالهایی که دست شان از حکومت بر کشورشان کوتاه بود از میان بروند و به تاریخ بپیوندند. فرهنگ ایرانی را پاسداری باشیم. از یاد فراموش نکنیم که فرهنگ ایران فقط در تاریخ ایران باستان نهفته نیست. حماسه های بزرگی در دوران اسلامی تاریخ ما نهفته است. اگر ایران را به دوران باستان تقلیل بدهیم خیانت بزرگی به معشوق خود کرده ایم. ابوریحان ها،پورسینا ها، فارابی ها، فردوسی ها،سهروردی ها و نادر ها و ستارخان ها در همین دوره زیسته اند. بزرگ ترین حماسه های ما در دوران پس از اسلام کشور نهفته است. از یاد نبریم که بی توجهی ما به تاریخ دوران میانه باعث شد که کشورهای عربی و ترکی تاریخ مان را به تاراج برند. ابوریحان و ابوعلی سینا و خیام و مولوی در سایه باستان گرایی مفرط نسل جدید ایران به نام اعراب و ترکان سند زده شدند.

حماسه چالدران، حماسه نادر در دشت مغان،حماسه حسن صباح و... را از یاد نبریم. همه خاک ایران از آن ِ ما است و همه تاریخ این نیز میراث ماست. طبیعی است که اگر ما حوزه علاقه مندی مان را به یک دوره از تاریخ کشورمان فرو بکاهیم، دولت هایی که در پی ملت سازی هستند شخصیت های تاریخ ایران را مصادره کنند. دولت به اصطلاح جمهوری آذربایجان پس از فروپاشی شوروی برای رویارویی با ارامنستان نیازمند انسجام بیشتری است. برای همین کار نیز باید دست به ملت سازی با تاکید بر تاریخ بزند. این تاریخ نیز باید از هزاره های دور دست آغاز شود تا بتواند مشروعیت مالکیت خود بر سرزمین های قفقاز جنوبی را به اثبات برساند. در همین چارچوب است که کتاب های درسی و دانشگاهی این دولت زرتشت را نخستین پزشک ترک،ابوعلی سینا همدانی را نابغه متعلق به کشور خود و حتی خواجه نصیر توسی که زادگاهش در نامش مستتر است را به عنوان ادیب ترک معرفی بکنند.

کشورهای عربی نیز با بالا رفتن میزان درآمدشان نیازمند جایگاه و منزلت بالاتری در جامعه جهانی اند تا کشورهای دیگر جهان آن ها نو کیسه و تازه به دوران رسیده تلقی نکنند. آنها نیز باید جایگاه خود را تقویت کنند و مشروعیت وجودی به دست آوردند. برای رسیدن به مقصود نیز چه چیزی بهتر از فرهنگ ایران میانه که کسی متولی آن نیست و حتی در میان فرهنگ دوستان ایرانی نیز مغفول مانده است.

من به عنوان یک وبلاگ نویس سعی خواهم نمود در این وبلاگ دغدغه های خود را در این حوزه بیان دارم و با دید انتقادی مسائل فرهنگی،اجتماعی و سیاسی را مورد واکاوی قرار دهم.بنا براین این وبلاگ واسطه ای خواهد بود میان مخاطبان ایرانی و اندیشه های من.